گفتم : بریم نماز بخونیم ؟ شیوا گفت : نه . گفتم : تو کی نماز می خونی که من نمی بینم ؟ گفت : نماز نمی خونم . مسماک میزنم . وسواک !!!( چه ربطی داشت )
^ یکشنبه 20/12/91 11:01 عصر - آخرین تغییر : [♥افروز بانو] یکشنبه 20/12/91 11:43 عصر
جزتو، رویای شبانه♥، کشاورزی نوین، نجفی از قیدارپر واز بانو، *رضا* ♥، *ابرار*
سلام بر 95 کاربر حاضر .سحربانو حسین هاتفی. دانشجوی ریاضی پوریا اخراجی cindrella? صداقت. ایلچی? مسافری از ... مهران حداد ابرار ?افروز بانو شما نجفی از قیدار سارینا سیاوش آقاجانی ?نگهبان محمدیزدانی*دهاتی وستا رز سیآه...و ... - خاطرات دکتر بالتازار
سلام شبتون بخیر - رویای شبانه♥
سلام برشما... شب شما بخیر... - قافیه باران
سلام دکتر... چه خبر؟! نیستی! - .:راشد خدایی:.
هستم . در صحت مزاج بحمدالله . - خاطرات دکتر بالتازار
یعنی شما یه همچین آدم پولداری هستیدااااا کل کاربرای حاضر رو رصد میکنید تازه اینجا هم آمار مارو میدید دی: - ♥افروز بانو
اعتراف میکنم . خواستم ببینم که با چند هزار تومن میشه کاربر طلایی شد . یه 20-30 تومنی ریخت و پاش کردم و شدم کاربر طلایی . 6 ماه پخش زنده و حذف تبلیغ خریدم !!! - خاطرات دکتر بالتازار
یعنی خداییش اعترافتون صادقانه بوداااا ! ریخت و پاش رو خوب اومدید والاااا! - ♥افروز بانو
به شیوا گفتم : برام داستان بگو . گفت : داستان کی ؟ دشمن ؟... پیامبر ؟... دشمن بگم ؟ گفتم : بگو . گفت : نمیگم . گفتم : چرا ؟؟؟ گفت : بلد نیستم !!!
شیوا : دشمنا پیامبرو آتیش زدن . گفتم : کی ؟ گفت : تو مدینه بود !!! - خاطرات دکتر بالتازار
شیوا : دشمنا پیامبرو کشتن . گفتم : با چی ؟ گفت : با چاقو !!! - خاطرات دکتر بالتازار
- *ابرار*